طرب افسرده کند دل ، چو ز حد درگذرد
آب حیوان بکشد نیز چو از سر گذرد
من از این زندگیِ یک نهج آزرده شدم
قند اگر هست نخواهم که مکرر گذرد
گر همه دیدن یک سلسله مکروهات است
کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد
آه از آن روز که بی کسب هنر شام شود
وای از آن شام که بی مطرب و ساغر گذرد
لحظه ای بیش نبود آنچه ز عمر تو گذشت
و آنچه باقی ست به یک لحظه ی دیگر گذرد
آن همه شوکت و ناموسِ شهان آخرِ کار
چند سطری ست که بر صفحه ی دفتر گذرد
عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نیک
آنچه یک عمر به دارا و سکندر گذرد
(ایرج میرزا)
من انسانی هستم میان انسانهای دیگر
یک ,ز ,عمر ,چو ,بی ,طرب ,ز حد ,از آن ,که بی ,چو ز ,طرب افسرده
درباره این سایت